گاه‌نوشته‌های یک مترجم

چهارشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۳۶ ب.ظ مترجم جوان (ترجمه انگلیسی به فارسی و بلعکس)
داستان گربه و کوسه

داستان گربه و کوسه

داستان، همان داستان تکراری «فقر» بود!

با هر جان کندنی بود، او را از آب بیرون کشید، خود را با قایق به اسکله رساند و از شیب ملایم خیابان‌هایی که به ساحل می‌رسیدند بالا رفت.

همانطور که مراقب بود با آن وضعیت پایش روی سنگفرش خیابان نلغزد، حال روحی‌اش خوب نبود. 

نگاه خیره مردم بیشتر از سنگینی کوسه ماهی اذیتش می‌کرد و شنیدن صدای پچ پچ آدم‌ها روی روح لطیف گربه‌ای‌اش زخمه می‌زد. آی آدم‌ها...

داستان گربه و کوسه 2

آن روز، در زیر نور بی‌رحم آفتاب عرق می‌ریخت و زیر لب به کوسه بی‌نوا دلداری می‌داد. اما خودش غرق آشوب بود و داشت در دلش به زمین و زمان ناسزا می‌گفت.

با خودش فکر کرد «چرا کوسه ماهی جوانی مانند این نباید بتواند در دنیای زیر آب این کار را انجام دهد و به منِ گربه‌صفت التماس کند؟»

در همین فکرها بود که آخرین پیچ خیابان را هم رد کرد و تابلوی دوست داشتنی را از دور دید. جان تازه‌ای گرفت، کمی کوسه را به بالاتر روی شانه‌اش تکان داد و با قدم‌های استوارتر به پیش رفت. چیزی نمانده بود. فقط چند قدم دیگر.

داستان گربه و کوسه 3

دکتر هشت‌پا یک فرشته روی زمین بود. او از آن دندان‌پزشک‌های مهربانی بود که علی‌رغم مشکلات مالی، موجودات دریایی فقیر را بدون هیچ چشم‌داشتی درمان می‌کرد.

فکرش را بکنید، درست کردن آن همه دندانی که در آرواره کوسه در کنار هم ردیف شده است چقدر انرژی و زمان می‌خواهد؟ خدای من.

عجیب نبود که با این دلرحمی درآمدش کفاف نمی‌داد و اخیراً مجبور شده بود عذر دستیارش را بخواهد. حالا باید همه کارها را خودش با آن هشت دست و پایش انجام می‌داد که واقعاً کار آسانی نبود. اما ارزشش را داشت.

منبع تصاویر: +

داستان کوتاه

۰۳/۰۱/۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
مترجم جوان (ترجمه انگلیسی به فارسی و بلعکس)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی